امام موسی کاظم (ع)، هفتمین امام شیعیان و از نوادگان پیامبر اسلام (ص) هستند. ایشان در سال ۱۲۸ هجری قمری در مدینه به دنیا آمدند و در سال ۱۸۳ هجری قمری در بغداد به شهادت رسیدند. دوران امامت ایشان مصادف با حکومت عباسیان بود. در کتاب امام شناسی، جلد 16 اثر علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی در مورد زندگانی حضرت امام موسی کاظم (ع) میخوانیم:
حضرت امام موسى كاظم علیه السّلام ایام امامتش را در میان دو زندان سپرى نمود: زندان خانهاش كه بعید از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس كه شدید الظُّلم و الظُّلمة بوده است.
این محدودیت و تنگنائى تا به جائى رسیده است كه چون راوى حدیث بخواهد روایتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمىتوانسته است إسناد دهد، بلكه گاهى به كنیه او مثل ابوابراهیم، و ابوالحسن و گاهى با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد مىداده است. و گاهى با اشاره مثل گفتار راوى: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنكه چون تقیه در ایام حضرت شدید بوده است، نام مبارك حضرت بسیار اندك در حدیث به میان آمده است، و به علّت آنكه تضییق بر آن حضرت از معاصرینش از عبّاسیین همچون منصور، و مهدى، و هادى بسیار بوده است.
و هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود كه او را در زندانهاى داراى طبقه میخكوب نمود. آن حضرت ـ كه سلام خدا بر او باد ـ مدّت چهارده سال را بدین منوال سپرى كرد كه گاهى او را به زندان مىبردند، و گاهى از آن آزاد مىنمودند. و این مدّت، تمام زمانى مىباشد كه وى با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.
و با این گونه أعمال سخت و قساوتآمیز، علویین را ترسانیدند، و شیعه را به دهشت افكندند. مدّ نظر و چشم امید جمیع شیعیان به امامشان در زندان بود، و لیكن آن حضرت أبداً راه نجاتى براى طالبیین، و راه چاره و خلاصى براى شیعیانْ درستتر از این نیافت كه در برابر حكم عباسیین پر قساوت و سنگین دل، خود را یله و رها سازد و در مقام دفاع بر نیاید. امَّا هارون الرّشید بدین جنایات و جرائم وارد بر امام علیه السّلام اكتفا ننمود تا اینكه در زمانى كه او در محبس سِنْدىِ بْنِ شاهك زندانى بود، وى با دسیسه خورانیدن سمّ آخرین ضربه خود را زد، و لهذا آن حضرت ـ روحى فداه ـ در زندان، كشته جور و اعتساف گردید.
هارون نمكى را بر جراحت پاشید و آن این بود كه: به احدى از شیعیان و مُوالیان او إذن تشییع نداد، بلكه امر كرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دمل نارس، آخرین نشترش را با این ندا فرو برد كه: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «این است بدن امام رافضیان!»
این اعمال از عباسیین شعله آتش غضبشان را فرو نمىنشانَد، و از شأن و منزلت امام نمىكاهد، بلكه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام كشف مىكند، و از فراموشیشان سیاست اقلیتهاى مذهبى را، و غفلتشان از مشحون شدن دلها از حِقْد و غَیظى بر آنها كه در كمون خود پنهان مىدارد پرده بر مىدارد.
آرى آتش با یك چوبه كبریت، و با یك جرقّه فندك و چخماق در مىگیرد. آتش خاموش نبود و لیكن گلهاى آتش در زیر خاكستر بود. از همه اینها كه بگذریم امام علیه السّلام در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنكه وى صاحب حقیقى مقام امامت مىباشد.
و از آنجائى كه سلیمان بن جعفر عموى هارون نگریست آنچه را كه سِنْدى با جنازه امام انجام داد، امر كرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و در جانب غربى از شطّ نهادند و منادى خود را امر كرد تا مردم را براى حضور جنازه و تشییع آن فراخواند. أكثر شیعه بغداد در آن جانب سكونت داشتند و محلّه كَرْخ با همه وسعتش فقط منزلگاه شیعه بود، و امر كرد تا منادى او مردم را به حضور در تشییع جنازه آن حضرت دعوت كند. پس مردم ازهرجهت شتافتند، و جنازه را بر دوشهایشان تشییع كرده، تا به تربت طاهرهاش در مقابر قریش به خاك سپردند.
دلهاى شیعیان از خشم و غضب بر این فعل شنیع هارون همچون دیگ مىجوشید. و اگر این فعل سلیمان نبود، نزدیك بود انقلابى در گیرد، و از روى قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنكه هارون الرّشید مطمئن است كه با وجود فِشار و شدّتش بر شیعه، آنان جهش و پرشى ندارند و اگرچه مقدار ضرب و فشار بر شیعیان فزونى گیرد.
و شاید انتباه سلیمان بدین خطر وى را وادار نمود تا آن كار را انجام دهد. سلیمان با سر و پاى برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا كه در این عمل موجب خنكى و تازگى غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروكش كردن نائرهاى بود كه نگرانى از اشتعال آن مىرفت. و یا آنكه رشید پس از آنكه با كشتن امام به مقصد و مقصود خود رسید، سرّاً به سلیمان اشاره كرده باشد كه این گونه عمل كند.
و ممكن است این طرز رفتار سلیمان به جهت غیرتى بوده باشد كه بر پسر عمویش (حضرت امام كاظم) داشته، و از آن كردار شنیع هارون رنجیده و ملالت خاطر پیدا كرده باشد.
جمعیت كثیر شیعه در آن عصر در بغداد و غیر بغداد از بلاد عراق كافى بود كه بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطهها و فرود آوردن رنجها و شكنجههاى متوالى بر ایشان بایستند و دفاع نمایند، و لیكن آیا آن ضربات پى در پى بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجى كه بر ایشان وارد مىگردید به كلى قوایشان را برده و فرسوده و بى محتوى گردیده اند؟ و یا آنكه تقیه آنان را وادار مىنموده است كه در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر براى تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و یا آنكه تعدادشان بدون تجهیزات و وسائل دفاعیه بوده است؟ و یا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمىداده است، چون مىدانسته است كه به ثمر نمىرسد و تا نهایت پیش نمىرود؟ و یا آنكه ایشان زعیم و سیاستمدار مربّى نداشتهاند كه چرخ حركتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناكهائى براى رهائى از این مهلكه وارد كند؟
گمان من آن است كه: خُلُوِّشان از رئیس انقلابى نهضت دهنده، تنها عامل تسلیمشان در برابر آن قدرتها و خضوع در مقابل آن تعدّیات و تجاوزات بوده است. و از اینجاست كه مىیابیم در عصر عبّاسیون عِرَاقَین (كوفه و بصره) و حَرَمَین (مكّه و مدینه) و یمَن از حكم بنى عباس سرباز زدند در ایام حكومت مأمون چون توده مردم زعیمهائى از علویین یافتند كه ایشان را در برابر وجوه بنى عباس بجهاند، و از شانههایشان خیشهاى استعباد را باز كند.
دیدگاهها